می‌دونم یه روزی محمد پشیمون میشه از اینکه از اینکه میتونسته باهم باشیم و نبوده،شد تو اوج مشکلاتم لحظه های خوبی داشت،اصن به نظرم قشنگیش به اینکه تو اوج مشکلات آدم عاشق بمونه اینه احساسش یادش نره اینکه مشکلات باعث نشه تبدیل به ی آدم بی احساس و بی عاطفه بشی

شاید یکی از نقاط قوت منم اینه که تو اوج درد و مشکلات نمیتونم محمد و حتی برای لحظه ایی از یادم ببرم

ولی محمد تحمل مشکلات رو نداره نمیتونه باهاشون کنار بیاد و خودشو اذیت نکنه خیلی سعی کردم که کمکش کنم کمتر خودشو اذیت کنه ولی نشد نتونستم.

من انقدی مشکلات داشتم و دارم که دیگه پذیرفتم مشکلاتم جزوی از زندگی هر آدمیه و باید باهاش کنار اومد و به زندگی ادامه داد.کاش محمدم میتونست به این نتیجه برسه

دلم براش تنگ شده میدونستم اگه برگرده خونه باز بی خیال من میشه و نمیتونم ببینمش واسه همین دوس نداشتم بره از همه بیشتر چون اونجا عصابش بهم میریزه دوس نداشتم بره ولی به خودش نگفتم :(کاش زود برگرده