نمیدونم چرا نمیدونه اگه مخالفتی باهاش میکنم بخاطر خودشه و برام هیچی جز خودش مهم نیست

تا الان همه کاری کردم که حالش خوب باشه که حس کنه اگه احساس کرد ی روز هیچ کسو تو دنیا نداره ی نفر هست ک جونشم براش میده ولی بازم نمیدونم چرا بعد این همه سال بازم فکر میکنه اگه حرفی میزنم بخاطر خودمه اصن منه بعد اون چرا باید نگران چیزی باشه یا دنیا بدونه اون برام چ ارزشی داره

دلم براش ی ذره شده بی شعور لعنتی نمی‌فهمه که دلم میخواست الان خفش میکردم دیوونه رو