دلم واقعا میخواست برمیگشتم به اون دوران نوجوانی البته نه ک اون دوران خوب بود ها منظورم اینکه اون دوران یه

خوبی قشنگی داشت مثلا اون موقعه من تازه با اینجا آشنا شده بودم اون موقعه با گوشی نمیومدم با لپ تاپ برادرم میومدم و جالبش میدونید چی بود برنامه داشتم برای کل روزم مثلا کتاب بخونم غذا درست کنم به خونه برسم به کارای شخصیم برسم و برای همشونم از وقتی بیدار میشدم تا وقتی میخوابیدم برنامه ی ساعت به ساعت داشتم مثلا از ساعت 4بعدازظهر میومدم تو وبم و تا 5 توش فعالیت میکردم و درست سر ساعت از برنامه خارج میشدم و میرفتم دنبال بقیه کارام گوشیمم چون فقط آهنگ میشد توش ریخت من فقط آخر شبا آهنگ گوش میکردم بعضی وقتا هم رادیو تا وقتی خوابم می‌برد با اینکه اون وقتا بیشتر قبل 12شب خوابم می‌برد ها ولی بازم تا 10 میخوابیدم بازم اون ساعت ب زور بیدار میشدم ولی خیلی حس خوبی بود اینکه خیالم واقعا از همه چی راحت بود به هیچی فکر نمیکردم هیچ دغدغه ی ذهنی نداشتم هیچی راحت آزاد سر خوش خندون یه دختر شوخ و پر سرو صدا و عاشق هیجان بودم همش دوس داشتم برم ورزش های رزمی شهربازی و اینجور چیزا چقدر دلم برای اون حالو هوام تنگ شده واسه اون سادگی هام سرخوشی هام بی خیالی هام و تمام سختی ها از وقتی شروع شد که مادرم مریض شد و من درگیر مشکلات شدم انگار ک یه دفعه از یه خواب خوش پریدم و وارد جهنم شده بودم بعد از اونم که گوشی اندروید اومدو فضای مجازی و همه رو درگیر کرده بود بازم با اون حال من از اون فضا ها فراری بودم و با همون گوشی ساده و آهنگ های آخر شبم خوش بودم گریه های شبانه من درست از بعد مریضی مادرم شروع شد گذشت و گذشت و اوضاع روز به روز بدترشد خیلی بد آنقدر بد که همش به خودکشی فکر میکردم و واقعا تحد فشار بودم

و انگار بقول محمد یه دفعه طوفان به زندگیم زده بود یه طوفان خیلی بد ک تمام خوشی هامو یه جا ازم گرفت

حال مادرمم سال به سال بدتر و بدتر میشد من شده بودم مثه ی مادر مسؤلیت پذیر ک باید از بچه ام مراقبت میکردم....