از دست محمد
نمیدونم کی اومد اینجا و واقعا دعا کرد که محمد برگرده
شایدم نباید میرفت شاید اشتباه دوتامون بود که این اتفاق افتاد چون واقعا دلیلی نداشت
خلاصه خوشحالم که برگشت و واقعا تنها آدمی تو زندگیمه ک هربار ک برمیگرده با اینکه با رفتنش تا مرز سکته حالم بد میشه و قلبم به درد میاد ولی بازم وقتی برمیگرده انگار دنیا رو بهم میدن و تنها کسی هست ک بود و نبودش میتونه انقدر حال منو زیر و رو کنه
امروز بعد یه هفته احساس میکنم دارم واقعا زندگی میکنم
از یه لحاز بده که انقدر داغونم میکنه نبودنش
از یه طرفم هیچ کس دیگه اون ذوق دوست داشتن رو مثه اون تو دلم زنده نمیکنه وقتی هست احساس میکنم عشق و آرامش تو کل زندگیم جریان داره نمیدونم چی تو وجودش داره که بند بند وجودم بهش گیره
امروز که باهم حرف زدیم احساس کردم چند ساله که ندیدمش یا بقول خودش فکر میکنم تازه از نو دارم باهاش آشنا میشم ولی یه آشنایی قشنگ، آشنایی که هزار بار از نو شروع بشه باز لذت بخشه
ولی دیگه روم نمیشه به خواهرم و دوستام بگم برگشتیم به هم😂😑
هر وقت برمیگردیم به هم یاد این جمله می افتم که میگن زن و شوهر دعوا کنن ابلحان باور کنن😑