به امید روز های قشنگ تر...
اگه قدرت اینو داشتم که میتونستم به گذشته برگردم و ی روز هایی از زندگیم رو دوباره تکرار کنم برمیگشتم به کلاس اولم چون اون سال لحظه های سرخوشی داشتم غرق در شادی وبازی بودم بعدش نوجوونیم قبل از مریضی مادرم فکرم درگیر هیچ چیزی نبود و تمام ذوقم این بود ک زود برم تو رخت خوابم و هندزفری بزنم و به اهنگام گوش کنم یا چراغ قوه گوشی مو روشن کنم و یواشکی زیر پتو رمان بخونم چقدر لذت بخش بود اون دوران بعدشم آشنایی با محمد. اون موقعه چقدر برای حرف زدن باهاش ذوق داشتم هر بار ک بهم زنگ میزد احساس میکردم قلب از تو سینم میزنه بیرون درسته الان اون قدر هیجان ندارم ولی هنوزم تنها کسی هست که دیدن اسمش رو گوشیم خوشحالم میکنه خلاصه بگم بعضی وقتا انقدر دوستش دارم که احساس میکنم خدا منو به انواع یه هدیه به محمد داده اونم برای من، بعضی وقتها میگم خدایا وقتی مریض میشه درد شو بیار تو جون من میدونم کسایی ک عشق واقعی رو تجربه کرده باشن قشنگ میفهمن من چی میگم و چ حسی دارم
یکی میگفت عشق با دوری و فاصله و جدایی کمرنگ تر نمیشه عمیق تر و محکم تر میشه
الان که بهش فکر میکنم باور میکنم ک چقدر حرفش درست بوده 💚✨
خب دیگه برم بخوابم الان محمد هفت پادشاهم خواب دیده 💚✨
کلام اخر:خوشبختی یعنی کسی رو داشته باشید که از خود تونم بیشتر دوسش داشته باشید. ❤️❤️