با چشمانی خسته و با صورتی آشفته مرا نگاه می‌کند

برایم شعر می‌خواند، شعر فروغ با آهنگ صدایش

دل نشین تر میشود، چشمانم را میبندم و خود را در آغوش گرمش تصور می‌کنم آه چ تصور دل چسبی انگار که تک تک سلول هایم او را فردا می‌زنند

سرم را روی سینه اش می‌گذارم صدای ضربان قلبش به گوشم می‌رسد انگار که خونش در رگ هایم بجوشد انگار که نیمی از قلبم در سینه ی او باشد انگار که مرا به درون خود بخواهد و بگوید بیا اینجا برای توست اینجا جایت امن است 💚

کاش روزی اظطرابم را به پایان میرساند

کاش روزی بگوید نترس جایت اینجا❤️ابدیست.