درگیری ذهنی....
چشم رو هم میزارم باز میرسم به این دوران لعنتی عصاب خوردکن از دیروز فکر مشغولی هام زیاد شده هی گفتم تو خودم باشم ولی نمیشه اینجا تنها جایی هست که میتونم هرچی دلم میخواد بگم بدون اینکه بترسم کسی ناراحت بشه.
از محمد ناراحتم ک از دیروز بعدظهر ولم کرده حتی صبحم که بیدار شده ی پیام نداده ک کجایی حالت چیشد با اینکه بارها بهش گفتم تو این حالم فقط توجه و محبت توعه ک حالمو خوب میکنه نه هیچ چیز دیگه
همون جور که من وقتی حالش خوب نیست تمام سعی مو میکنم که حالشو بهتر کنم حتی چیزی نگفتن و تنها گذاشتنش
اما با همه ی اینا از دیشب ک از سر کار اومدم و هیچ پیامی ازش ندیدم تا امروز صب کلافه ترم حالم بد تره
میدونم حال روحی خوبی نداره باید درکش کنم ولی من مگه ازش چی خواستم جز توجه نمیشه که هربار بگه چته بگم چرا توجه نمیکنی از این حس بدم میاد از این ک هر بار ازش توجه بخوام بدم میاد
مگه اون به من میگه
کلافم خیلی زیاد حتی انقد دوسش دارم که نمیخوام دعوا کنم سر این موضوع ک عصابش بهم نریزه
این همه آدم دورمه دوست خوانواده آشنا همکار همه و همه ولی من حالم روحم فکرم با یه نفر خوبه که اونم محمده 💚
هرجای دنیایی دلم اونجاست...💚