دعا میکنم مثل همیشه همه چی همونجوری بشه که محمد میخواد از این حال بیاد بیرون از این احساس نا امیدی بیاد بیرون. حالا که بعد این همه سال دارم پیشرفت شو میبینم موفقیت شو میبینم و از ته دلم براش خوشحالم و ذوق میکنم براش که روز به روز موفق تر میشه،یه دفعه میزنه تو ذوقم و حرف از نا امیدی میزنه خیلی بی انصافه که ی روزی آرزوی همچین روزایی رو داشت ولی الان هیچ ذوقی نداره که نا امید هم شده. نگرانشم انقد زیاد که هیچی جز حال خوبش نمیتونه خوبم کنه هیچی، آرزوم بود این روزا و ببینم و خوشحالی هاشو از ته دلش بشمارم ولی دنیا همیشه برعکسه و همیشه تو ذوق آدم میزنه.

دلم گرفته میخوام یه جا بشینم بگم خستم بگم دیگه بسه.